تلفن
امون از دست شیطونیات که هر چی پیدا می کنی یا میندازی تو لباسشویی یا تو فریزر. این دو تا وسیله برات شدن کمد. جمعه صبح بابایی رفت مغازه و من و تو با هم موندیم خونه تا خونه رو تمییز کنیم. طبق معمول من داشتم جارو برقی می کشیدم و تو هم که حسابی با جاروبرقی بدی، داشتی براش غر می زدی. جالب اینجاست تا جارو روشن میشه آواز خوندن تو هم شروع می شه و جارو که قطع می شه تو هم با تعجب چشاتو گرد می کنی می خندی و می ری. انگار که تو یه مبارزه پیروز شدی و منم کلی می خندم و قربونت می رم. تو این بین تلفن زنگ خورد اما هر چی گشتم گوشی رو پیدا نکردم . تموم اتاقو گشتم تو هم با دنبال من از این اتاق به اون اتاق و نیشخند می زدی تا تلفن قطع شد. با م...
نویسنده :
مامانی
14:04