درد دل مامان
عزیز مامان زمان چه زود میگذره مثل اینکه همین دیروز بود که به دنیا اومدی و برای هر کاری محتاج ما بودی و ما به عشق یه لبخندت ساعت ها نگات می کردیم تا لبخند فرشته گونه تو رو از دست ندیم و تا همیشه تو ذهنمون بمونه. زمان گذشت با گریه هات گریه کردیم و با اشکات اشک ریختیم.با افتادنت افتادیم و با دویدنت دویدیم. هیچوقت خاطرات تلخ از ذهنمون پاک نمی شه، روزی که من و بابایی به خاطر اشتباه پرستار در زدن واکسن بدو تولدت اشک ریختیم و صدا شکسته شدن قلبمون طنین انداز شد. فرشته کوچولوی مامان اون روز تلخترین روز زندگیمنون بود. تو تازه رفته بودی تو دو ماهگی و جای واکسنت به اندازه یه گردو بادکرده بود و عفونی شده بود پیش هر دکتری بردیم گفت با...
نویسنده :
مامانی
14:21