یاسینیاسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

یاسین فرشته کوچولوی خدا

درد دل مامان

عزیز مامان زمان چه زود میگذره مثل اینکه همین دیروز بود که به دنیا اومدی و برای هر کاری محتاج ما بودی و ما به عشق یه لبخندت ساعت ها نگات می کردیم تا لبخند فرشته گونه تو رو از دست ندیم و تا همیشه تو ذهنمون بمونه. زمان گذشت با گریه هات گریه کردیم و با اشکات اشک ریختیم.با افتادنت افتادیم و با دویدنت دویدیم. هیچوقت خاطرات تلخ از ذهنمون پاک نمی شه، روزی که من و بابایی به خاطر اشتباه پرستار در زدن واکسن بدو تولدت اشک ریختیم و صدا شکسته شدن قلبمون طنین انداز شد. فرشته کوچولوی مامان اون روز تلخترین روز زندگیمنون بود. تو تازه رفته بودی تو دو ماهگی و جای واکسنت به اندازه یه گردو بادکرده بود و عفونی شده بود پیش هر دکتری بردیم گفت با...
26 دی 1391

اولین سفر

اول آبان سال 90 وقتی یاسین جون 5 ماهش بود سه تایی با هم رفتیم دبی، قبل از سفر همه بهم می گفتن نرو بچه کوچیک داری، اذیتت می کنه سفر خوش نمی گذره و....... اما منو بابایی تصمیم گرفته بودیم که بریم. ساعت7:30 دقیقه با هواپیمایی ماهان پرواز داشتیم. صبح ساعت 8 از رشت حرکت کردیم به سمت تهران(( رفتیم خونه تهران که آقا جون خریده تعطیلات بریم اونجا)) استراحت کردیم ساعت 5 حرکت کردیم به سمت فرودگاه. ساعت 45/7 پرواز کردیم و ساعت 9 رسیدیم فرودگاه دبی. از هتل سیتی سیزن اومدن دنبالمون و ساعت 11 رسیدیم هتل، هتل مجلل و تمیزی بود با آبمیوه ازمون پذیرایی کردن تا اتاقامونو تحویل دادن. و بعد از جابجایی خوابیدیم و صبح ساعت 8 بیدار شدیم و رفتیم صبحانه خوردیم....
4 دی 1391

وصیت به فرزندم

فرزند عزيزم:            روزي كه تو مرا در دوران پيري ببيني، سعي كن صبور باشي و مرا درك كني .... اگر من در هنگام خوردن غذا خود را كثيف مي كنم، اگر نميتوانم خودم لباسهايم را بپوشم، صبور باش و زماني را به خاطر بياور كه من ساعتها از عمر خود را صرف آموزش همين موارد به تو كردم.   اگر در هنگام صحبت با تو، مطلبي را هزار بار تكرار مي كنم، حرفم را قطع نكن و به من گوش بده.   هنگامي كه تو خردسال بودي، من يك داستان را هزار بار براي تو مي خواندم تا تو به خواب بري.   هنگامي كه مايل به حمام رفتن نيستم، مرا خجالت نده و به من غر نزن. ...
25 آذر 1391

حبیب جان دوست داریم

نوشتن بغضی چیزا دل آدمو درد می یاره قلبو فشار می ده و نفس آدم تنگ می شه . وقنی آدم بخواد رفتن یکی از عزیزا رو بگه سخت و سخت تره.  اما می گم تا همیشه به یاد پسرم بمونه که زمانی تو این دنیا یه پسر خوب بود که از مهربونیش از صفاش از محبتش هر چی بگم بازم کمه. حبیب ما(پسر عمه ام) بامداد روز پنج شنبه(17 آذر) برای همیشه این زمین خاکی رو ترک کرد و به سمت معبود خودش رفت تا زندگی شو باحوری های بهشتی بگذرونه و تا ابد ما رو دلتنگ خودش نگه داره. 22 سال از بهارعمراین گل نگذشته بود که خدا اونو چید تا تو باغ خودش بکاره گویا خدا دلتنگ شده بود و این بنده خوبشو پیش خودش برد. اون به همراه یکی از قدیمی ترین دوستاش(همراه همیشگیش) ت...
22 آذر 1391

نقاش کوچولو

همیشه اولین بارها برای همیشه در ذهن می مونند. منم سعی می کنم همیشه اولین های یاسین رو براش بنویسم نه همشو اونایی که شیرین تره و همراه با خرابکاری . شنبه شب(27 آبان) تو اتاق یاسین داشتم لباس زمستونی ها رو در می آوردم آخه هوا خیلی سرد شده. یاسینی و بابا هم داشتن تلوزیون نگاه می کردن. یکی از لباسای بابایی پاره شد نخ و سوزن آوردم که بدوزم یاسین هم اومد پیشم یه کم نشست بعد رفت یه 10 دقیقه ایی صداش در نیومد و ساکت بود و منم مشغول دوخت و دوز. یه مرتبه یه صدای فیس فیس به گوشم رسید. اول برای خودم نذاشتم دیدم داره بیشتر میشه. بابایی رو صدا کردم گفتم ببین یاسین کجاست گفت به دیوار تکیه داده نشسته. خیالم راحت شد. بعد از چند دقیقه دوباره اون صدا...
28 آبان 1391

مناجات

ستایش آن خدایی را که او را می خوانم و او مرا اجابت می کند، هر چند وقتی او مرا می خواند، کاهلی می کنم. ستایش آن خدایی را که برای هر حاجتی، هر گاه او را ندا کردم و برای راز و نیاز با او خلوت کردم، بدون هیچ واسطه ای حاجتم را برآورده می کند. ستایش آن خدایی را که با من کمال دوستی را ادا فرمود، با آن که از من بی نیاز بود. و سپاس خدایی را که از خطا و گناهانم با بردباری گذشت، گویی که گناهی از من سرنزده است. پس خدای من محبوب ترین موجود، نزد من است و به حمد و ستایش سزاوارترین همه ی عالم... ...
21 آبان 1391

حنانه کوچولو تولدت مبارک

١٧ آبان امسال دنیا آغوش خودش رو به روی یه دختر کوچولوی ناز باز کرد و صداهای گریشو به نظاره نشست. حنانه کوچولو بعد از 9 ماه انتظار خاله مرسده و داداشش حسین جون به دنیا اومد. یه دختر ناز کوچولوی خوشگل. خاله مرسده تولد حنانه مبارک. خسته نباشی     ...
14 آبان 1391