یاسینیاسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

یاسین فرشته کوچولوی خدا

مادرم روزت مبارک

شب که می رسد به خودم وعده می دهم که فردا صبح قبل از بیرون رفتن حتما به تو خواهم گفت... صبح که فرا می رسد، غرور و خجالت احمقانه ام نمی گذارند به ناچار رسیدن شب را بهانه میکنم و باز شب می رسد و صبحی دیگر و من هیچ وقت نمی توانم حقیقت را به تو بگویم ... بگذار میان شب و روز باقی بماند که چه قدر   دوست دارم مادر ...... ...
10 ارديبهشت 1392

سفر به تهران

عزیز دلم بالاخره بعد از ماهها تلاش تونستم دو روز مرخصی بگیرم تا بریم تهران هم بابا بره بازار برای مغازه خرید کنه هم من برم اداره مرکزی برای یکسری کارهاو 4 و 5 و6 اردیبهشت رفتیم تهران. سه شنبه(3 اردیبهشت)ساعت 4 از رشت حرکت کردیم و ساعت 8 رسیدیم خونه آقا بزرگ(خونه ایی که آقا بزرگ تو تهران خریده تا بچه ها وقتی می رن تهران جایی داشته باشن). تا رسیدیم تو و بابایی رفتید بیرون خرید کننین. من هم خونه رو جارو کشیدم و تمیز کردم چون از عید کسی نیومده بود و حسابی همه جا رو گرد و غبار گرفته بود.  صبح زود بابا رفت بازار و منو تو هم ساعت 10 رفتیم عباس آباد، اداره مامانی تا ساعت 13 اونجا بودیم. کلی برای همکارای مامان لوس بازی درآوردی و دل همه روبرد...
9 ارديبهشت 1392

یاسینی در آستارا

جمعه با مامان خورشید و عمه رکسی و حسین و بابایی رفتیم آستارا برای تفریح. خیلی خوش گذشت . ولی تو یه ذره غر زدی هر موتوری رو که می دیدی می خواستی سوار شی گریه می کردی و می گفتی: موتو بسینم وقتی رفتیم فلافلای معروف آستارا را بخوریم قیافت دیدنی بود. اینم عکساش ...
28 فروردين 1392

کوشولو. نوست دارم

این دو تا لغت لغاتی هستن که از زمانی که رفتی مهد کودک دائم تو خونه تکرار می کنی. خوشگل مامان. تا میام خونه می دویی میای کنارم لوپمو می‌کشی می‌گی کوشولو . بعد با دو تا دست لپومو می کشی می‌گی نوست دارم. قربونت برم الهی. فدای تک تک موهات بشم با اون زبون شیرینت آدمو می‌بری تو آسمونا از خدا می خوام برای همیشه تو رو برای منو بابایی و همه بچه ها رو برای مامان و باباهاشون حفظ کنه.       ...
19 فروردين 1392

اولین روز مهدکودک

پسر گلم دیگه بزرگ شدی. امروز من و مادر جون با کلی ناراحتی تو رو بردیم مهد کودک ثبت نامت کنیم. مادر جون که از ناراحتی زیاد کم مونده بود گریه کنه و منم که عصبی شده بودم (آخه می دونی عزیز دلم برای منو و بابایی سخته هر روز تو رو ببریم لاهیجان دوباره برگردیم رشت سر کار. مادرجونم که نمی تونه هر روز بیاد رشت خونه ما تو رو نگه داره. مامان خورشید هم که مریض شده و تازه قلبشو عمل کرده نمی تونه تو رو نگه داره. گرچه یک سال و 10 ماه منو بابایی همه سختی ها رو تحمل کردیم و تو رو پیش مادرجون می بردیم . مادرجونم خیلی برات زحمت کشیده بیشتر از مامانی، همه چیزا رو اون یادت داده عزیزم برای همیشه باید شکرگذار خدای مهربون به خاطر داشتن چنین مادرجون و پدرجونی باش...
17 فروردين 1392

بهار

    سال نو می شود ، زمین نفسی دوباره می کشد برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره…من…تو…ما… کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟ نقش ما چیست؟…پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟ زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و چون همیشه امیدوار وسال نومبارک     ...
10 فروردين 1392

نوروز مبارک

يا مقلب القلوب و الابصار يا مدبر اليل و النهار يا محول الحول و الاحوال حول حالنا الي احسن الحال         دستان پر مهر بهار، طبيعت خفته را ازخواب بيدار مي‌سازد، و زمين و درخت رازهاي رنگارنگ و عطر آگين خويش را نثار ما مي‌كند. در سال تازه ، آگاهي، سلامتي، آرامش و شادي واقعي براي همگان آرزومنديم     ...
2 فروردين 1392

فرهنگ لغت یاسینی در 22 ماهگی

عسل مامانی الان خوب خوب حرف میزنی و همه کلمات رو هجی می کنی فقط تو بعضی از کلمات حروف رو جابجا میگی. قربونت برم نوست دارم= دوست دارم           بلیم=بریم                        بخولم= بخورم هپیما= هواپیما                   موشابه= نوشابه                    دوخ= دوغ آناس= آدامس   ...
30 دی 1391